خدایا شکرت که شغلم محبت کردن است
خدایا شکرت که شغلم محبت کردن است
سلام اسم من هلاله است میخواهم برای شما از شغلم صحبت کنم.
داستان از آنجایی شروع شد که رفیق ۱۸ سالهام، مرا یادکرد. در گرماگرم خندههای از ته دل و گپ و گفت های هرز گاهی مان بودیم که گفت در مدرسهای کار میکند که برای عید نیرو میخواهند.
یا رب، بابت تمام واسطههای مهربان خوشقلبت در زندگیام تشکر
رفتم و کار شروع شد.
روز اول را بدون ضربآهنگ حرفههای پیشین، فاقد حرکت و رشد یافتم، در حالی که فقط نظارهگر فعالیت دیگران بودم. به قلبم گفتم: هلالم فقط یک مدت کوتاه،فعلاً شرایط این است. پس برو در دل ماجرا و رفتم در دل ماجرای دخترکان رنگارنگ زیبارویی که هریک جلوهگر محبتی بودند از جانب خالقشان، تلاش میکردند، میخندیدند، گریه میکردند، گاه امیدوار، گاه مأیوس، گاه کودکانه جیغ میکشیدند و گاه فریاد اعتراض و گلههایشان سر به فلک میکشید. نمیدانم مرا چه شد؟
نمیدانم، چه چیزی از وجودشان به قلبم گره خورد که خارج از عناوین چارتهای سازمانی - شغلی را یافتم که کارش محبت کردن است.
مهربانوی آکادمی فرهنگ، خواست که بنویسم ازآنچه دراینباره تجربه کردهام.قلم جانم، قبل از هر چیزلطفا بنویس گه معاشرت با او برایم بسیار دلنشین است. هرجا ترسیدم گفتم با او مطرح میکنم، او میداند چه باید بکنیم. قلم جانم، به رنگ رفاقت از امنترین آشنایم در آکادمی بنویس، از تلاشهایمان ،خندههایمان،حمایتهایمان بنویس
جوانی توأم با توانمندی و زیبایی یاران آکادمی فرهنگ را دوست دارم. عطر پرمهر گل نرگس، ادیب پرتلاش محفلمان را دوست دارم. محیای امام رضا (ع) را دوست دارم. پشتیبانان آریایی طلوع فرهنگمان را، نادرانه به فصل چهارستون قدیم عالی مجموعه دوست دارم.
قلم جانم بنویس، وقتی فهمیدم رئیس به جمع همکاران داخل سالن مطالعه پیوست برایش چقدر خوشحال شدم، بنویس که کمی هم ترسیدم، از اجرای قوانین ۱ درصدی در ۹۹ درصد مواقع کمی ترسیدم، ولی طولی نکشید که فهمیدم محبت کردن در قالب قوانین، روش همه اعضای این تیم است.
یارب شکر، که شغلمان محبت کردن است.
از پدرم خاطرهای در ذهن دارم که در طول سال، در مواجهه با فرشتههای رنگارنگ خانهمان، بارها مرورش کردم: جریان ه نقل از ابوهلاله به شرح زیر است:
"وقتی جوان بودم و دانشجو،همکلاسیای داشتم که در درک یکی از دروس اختصاصی مشکل داشت. از من کمک میگرفت. وقتی به او درس میدادم، از ذهنم گذشت، چرا خداوند بعضی را اینگونه خلق میکند؟ چرا او نباید مثل من این موضوع را بفهمد؟ گذر این فکرها در ذهن من همراه شد با گذر زمان و اتمام دوران پر فراغت اصلی و شروع زندگی پرمسئولیت در ایران با شرایط سخت و مبهم زمان انقلاب و جنگ و مسائل بعدازآن.
در پیچوخمهای زندگی بعد از حدود ۳۰ سال دانشمندی را دیدم که در تلویزیون با او مصاحبه میشد. بلافاصله چهره مو سپید کردهاش برایم نمایان شد و به دنبالش آن سؤال توأم با انتقادم از نحوه خلقت خداوند در ذهنم تکرار شد. در او صبری بود برای سالها تحقیق و تکرار که در من نبود"
قلم جانم بنویس در مواجهه با دختران خانهمان بااستعداد رنگارنگ بیشازپیش متوجه شدم و باور کردم که عبارت "او هیچی نمیشود"هیچ جایی در این عالم ندارد. به گوشهایم فهماندم وقتی میشنوید "او هیچی نمیشود" منظور این است که او طبیب نمیشود، و قطعاً لیاقت دارد که حمایت شود تا در مسیر رشد خودش حرکت کند و چهبسا روزگاری بیاید که علم و حرفهاش به سبب مفید فایده بودن رتبه بالاتری نسبت به طبابت داشته باشد.
یا رب،یاریمان کن در این مسیر، با هر عنوانی، آنگونه که رضای توست، قدم برداریم.